خیمه برپا کردن. نصب چادر کردن. خیمه کشیدن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کنایه از جایی فرود آمدن. مقیم شدن. تخیم. استخیام: سراپرده و خیمه زد با سپاه. فردوسی. سراپرده زد بر لب آب شاه همه خیمه زد گردش اندر سپاه. فردوسی. ما خود ز کدام خیل باشیم تا خیمه زنیم در وثاقت. سعدی. دست مرگم بکند میخ سراپردۀ عمر گر سعادت نزند خیمه بپهلوی توام. سعدی. تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی کس دیگر نتواند که بگیرد جایت. سعدی. میان دو لشکر چو یکروز راه بماند بزن خیمه در جایگاه. سعدی. خیمه در مصر چو پیراهن یوسف زده ایم جلوه ها در نظر مردم کنعان دارم. صائب (از آنندراج). ، عجب و تکبر کردن، باد در بوق انداختن، یعنی برپای خاستن آلت تناسل، لشکر کشیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، نوعی از فنون کشتی
خیمه برپا کردن. نصب چادر کردن. خیمه کشیدن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کنایه از جایی فرود آمدن. مقیم شدن. تخیم. استخیام: سراپرده و خیمه زد با سپاه. فردوسی. سراپرده زد بر لب آب شاه همه خیمه زد گردش اندر سپاه. فردوسی. ما خود ز کدام خیل باشیم تا خیمه زنیم در وثاقت. سعدی. دست مرگم بکند میخ سراپردۀ عمر گر سعادت نزند خیمه بپهلوی توام. سعدی. تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی کس دیگر نتواند که بگیرد جایت. سعدی. میان دو لشکر چو یکروز راه بماند بزن خیمه در جایگاه. سعدی. خیمه در مصر چو پیراهن یوسف زده ایم جلوه ها در نظر مردم کنعان دارم. صائب (از آنندراج). ، عجب و تکبر کردن، باد در بوق انداختن، یعنی برپای خاستن آلت تناسل، لشکر کشیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، نوعی از فنون کشتی
قلم را قط زدن. (غیاث اللغات). کنایه از خامه تراشیدن. (آنندراج) : نه چون خام کاری که مستی کند بخامه زدن خام دستی کند. نظامی. خامه مزن سوختن عامه را آلت تزویر مکن خامه را. امیرخسرو (از آنندراج)
قلم را قط زدن. (غیاث اللغات). کنایه از خامه تراشیدن. (آنندراج) : نه چون خام کاری که مستی کند بخامه زدن خام دستی کند. نظامی. خامه مزن سوختن عامه را آلت تزویر مکن خامه را. امیرخسرو (از آنندراج)
تاژ زدن افراس افراشتن چادر زدن برپا کردن خیمه چادر زدن، فرود آمدن مقیم شدن در جایی، عجب و تکبر کردن، فنی است از کشتی که چون حریف بخاک می رود حریف دیگر از روبرو تمام تنه خود را بر روی او خراب می کند خیمه کشیدن، یا اندر عدم خیمه زدن، فانی شدن رسیدن بعالم حقایق
تاژ زدن افراس افراشتن چادر زدن برپا کردن خیمه چادر زدن، فرود آمدن مقیم شدن در جایی، عجب و تکبر کردن، فنی است از کشتی که چون حریف بخاک می رود حریف دیگر از روبرو تمام تنه خود را بر روی او خراب می کند خیمه کشیدن، یا اندر عدم خیمه زدن، فانی شدن رسیدن بعالم حقایق